از دموکراسی[1] چه تعریف هایی ارائه شده و مشهورترین آن کدام است؟
تاکنون، علی رغم تلاش دانشمندان، تعریف جامعی از دموکراسی ارائه نشده است. (دموکراسی واژه ای یونانی است که در قرن شانزدهم از طریق فرانسوی دموکراتی وارد زبان انگلیسی شد.)[2] دموس[3] در زبان یونانی به معنای مردم و کراتئین[4] به معنای حکومت کردن است.[5] عده ای عام ترین تعریف دموکراسی را (برابری فرصت ها برای افراد یک جامعه به منظور برخورداری از آزادی ها و ارزش های اجتماعی)[6] دانسته اند. به نظر می رسد این تعریف، همان برداشت چپ گرایانه از دموکراسی و نگاه شرقی به آن است؛ چرا که شعار کهن سوسیال دموکراسی، تلاش برای برابری است. گذشته از این مسئله که این شعار پرجاذبه تا چه اندازه توفیق عمل یافته است، مفهوم کلماتی هم چون (فرصت ها)، (مردم یا افراد یک جامعه)، (آزادی ها) و (ارزش های اجتماعی)، یعنی ارکان این تعریف، نیازمند توضیح است. از آن جا که در دهه های اخیر دموکراسی بیش از هر زمان دیگری مطرح شده و قداست ویژه ای به خود گرفته است، هر بلوک و جناحی، بدون توجه به کاستی های آن، می کوشد خود را به آن، یا آن را به خود منتسب نماید؛ تا آن جا که بعضی از رژیم های دیکتاتوری، توتالیتر و استبدادی نیز واژه ی دموکراتیک را، به منظور حل مشکل خود، پسوند یا پیشوند نام خویش قرار داده اند؛ حال آن که ممکن است مشکل دو چندان شود. دو مثال روشن و برجسته ی کاربرد این واژه عبارت اند از: (سوسیال دموکراسی) و (لیبرال دموکراسی) که هر کدام موارد استعمال فراوان دارند. مائوتسه تنگ، رهبر انقلاب چین، بر این باور است که رفتارهای لیبرالیستی حداقل در ده گونه از موارد نفاق به طرز غیرصادقانه ای ظاهر می شود.[7] خلاصه این که به گفته ی برخی (در ادبیات چپ، لیبرال به کسی گفته می شود که طرفدار آشتی طلبی غیراصولی به ضرر اندیشه های مارکسیستی، نرمش بی جا در مقابل خطا، رفتار غیراصولی، سازشکاری و ریاکاری باشد).[8] اما تعریف غرب گرایانه و لیبرال دموکراسی به گونه ی دیگری است. کارل کوهن،[9] دموکراسی را (حکومت به وسیله ی مردم) می داند و همان گونه که معروف است، آبراهام لینکن آن را (حکومت مردم، به وسیله ی مردم، برای مردم) می دانست. پریکلس[10] می گفت: (حکومت ما دموکراسی نامیده می شود؛ زیرا اداره ی آن در دست بسیار است، نه در کف اندک.) عبدالفتاح شهاده نیز در کتاب دموکراسی، ساده ترین شکل دموکراسی را (حکومت مردم به وسیله ی مردم) لحاظ کرده، درباره ی نسبت آن با آزادی بحث می کند.[11] دیوید بیتهام و بویل معتقدند که (دموکراسی مفهومی مطلق نیست و کشوری را می توان دموکراتیک نامید که حکومت آن از طریق رقابت در انتخابات به مسند قدرت رسیده و مسئول پاسخ گویی به مردم باشد و تمامی افراد بزرگ سال آن کشور از حق مساوی انتخاب کردن و کاندیدا شدن برخوردار باشند و در آن قانون متضمن حفظ حقوق مدنی و سیاسی باشد.)[12] در عین حال، جووانی سارتوری[13] معتقد بود: (دموکراسی نام پرطمطراق چیزی است که هرگز وجود نداشته است).[14] از چکیده ی تعریف های بالا می توان به مشهورترین تعریف دموکراسی پی برد که عبارت است از: (حکومت اکثریت)؛ بنابراین از میان تعاریف موجود برای این واژه، این تعریف را مناسب تر یافتیم. برخی نخواسته اند تعریف دموکراسی به حکومت اکثریت را بپذیرند، امّا بی درنگ در دام آن گرفتار آمده اند. بیتهام و بویل می گویند: عموماً این تصور غلط بین مردم وجود دارد که دموکراسی را با حکومت اکثریت برابر می دانند. اگر دموکراسی را به معنای دقیق کلمه، حکومت مردم بدانیم، باید معنایش حکومت کل مردم باشد، نه حکومت بخشی از مردم بر بخشی دیگر؛ به عبارت دیگر، می توان گفت ویژگی مهم دموکراسی، حق تصمیم گیری ای است که همه به تساوی از آن برخوردارند، در حالی که تصمیم گیری اکثریت تنها تمهیدی آیین نامه ای برای حل و فصل اختلافات در زمانی است که دیگر روش ها (مثل: مذاکره، تجدید نظر و مصالحه) به نتیجه نرسیده اند. بی شک، گردن نهادن به تصمیم اکثریت، دموکراتیک تر از این است که به اقلیت امکان داده شود که در مورد خواسته های اکثریت حکم کنند یا مانع تحقق آن شوند؛ امّا حکومت اکثریت از این جهت که باعث ناتوانی اقلیت می شود و هیچ حقی برای مشارکت در تصمیم گیری برای آن ها قایل نمی گردد، باید تمهیدی ابتدایی و فوری برای تصمیم گیری قلمداد شود، نه حدّ اعلای آنچه دموکراسی می طلبد.[15] چنان که مشاهده شد این نگارندگان ابتدا حکومت کل مردم را به عنوان یک ایده آل مطرح کردند، امّا بلافاصله اعتراف نمودند که این یک تصور ایده آلیسیتی و مدینه ی فاضله از دموکراسی است، در حالی که در عمل چیزی جز حکومت اکثریت نیست. کسان دیگری با زیرکی بیشتر به این تعریف پرداخته اند ولی در عین حال حاکمیت اکثریت از لابه لای این تعریف نمایان است: (دموکراسی، بر حسب یکی از تعاریف آن، مجموعه ای از نهادهاست که هدف آن به حداقل رساندن خطاهای اداری و سیاسی جامعه از طریق به حداکثر رساندن مشارکت عامه و تقلیل نقش شخصی فرد در اتخاذ تصمیمات سیاسی است).[16] در کتاب فرهنگ علوم سیاسی، در تعریف دموکراسی آمده است: دموکراسی (یا) مردم سالاری، از انواع حکومت است و وجه مشخصه ی آن اعلام رسمی اصل تبعیت اقلیت از اکثریت و به رسمیت شناختن آزادی و حقوق مساوی افراد جامعه است. رژیم حکومتی که در آن، قدرتْ ناشی از ملت است.[17] بنابراین معنای مشهور دموکراسی همان (حاکمیت اکثریت) است. در عین حال، نه اندیشمندان بر این معنا اجماع نظر دارند و نه این معنا را همگی خوش تر دارند! در صفحات بعدی به پاسخ این پرسش که (آیا حکومت دموکراسی حقیقتاً همان حاکمیت اکثریت است؟) خواهیم پرداخت، لکن در این قسمت چنین نتیجه می گیریم که شفاف ترین پاسخی که می توان برای پرسش از ماهیت دموکراسی بدان دست یافت، (حکومت همه) است و چون این مسئله در عمل محال است، باید در مقام اجرا به رأی اکثریت تن داد، هر چند این اکثریت عبارت باشد از نصف به علاوه ی یک، در مقابل نصف منهای یک، که اقلیت نام دارد. آن گاه اتفاق تازه ای روی خواهد داد؛ یعنی حملات بر دموکراسی بی اندازه می گردد و دفاع ها نیز از آن بی جان می شود؛ به عبارت بهتر، تنها وجه دفاع در این صورت آن است که به دیگران گفته شود که چنانچه شما راه بهتری می شناسید ارائه کنید وگرنه دموکراسی بهترین طریق استیفای حقوق جامعه است؛ یعنی حکومت به شیوه ی دموکراسی، از باب ناچاری و به دلیل نیافتن راهی بهتر، ضروری به نظر می رسد؛ در حالی که اگر شیوه ی پسندیده تری یافت شود، استفاده از دموکراسی غیرعاقلانه و حتّی ظالمانه خواهد بود. پی نوشتها: [1]. democracy [2]. دیوید هیلد، مدل های دموکراسی، ترجمه ی عباس مخبر، ص 14. [3]. DEMOS [4]. Kratein [5]. کارل کوهن، دموکراسی، ترجمه ی فریبرز مجیدی، ص 21. [6]. داریوش آشوری، فرهنگ سیاسی، ص 78. [7]. علی آقا بخشی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص 345، ش 1682. [8]. همان. [9]. CARL COHEN. [10]. Pericles. [11]. abdulfattah shahada. democracy, p. 9. [12]. دیوید بیتهام و کوین بویل، دموکراسی چیست؟، ترجمه ی شهرام نقش تبریزی، ص 18. [13]. Givani Sartori [14]. گی ارمه، فرهنگ و دموکراسی، ترجمه ی مرتضی ثاقب فر، ص 20. [15]. دیوید بیتهام و کوین بویل، دموکراسی چیست؟، ص 39. [16]. عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، ص 269. [17]. علی آقا بخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص 76. منبع: اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383)
عنوان سوال:

از دموکراسی[1] چه تعریف هایی ارائه شده و مشهورترین آن کدام است؟


پاسخ:

تاکنون، علی رغم تلاش دانشمندان، تعریف جامعی از دموکراسی ارائه نشده است. (دموکراسی واژه ای یونانی است که در قرن شانزدهم از طریق فرانسوی دموکراتی وارد زبان انگلیسی شد.)[2] دموس[3] در زبان یونانی به معنای مردم و کراتئین[4] به معنای حکومت کردن است.[5] عده ای عام ترین تعریف دموکراسی را (برابری فرصت ها برای افراد یک جامعه به منظور برخورداری از آزادی ها و ارزش های اجتماعی)[6] دانسته اند. به نظر می رسد این تعریف، همان برداشت چپ گرایانه از دموکراسی و نگاه شرقی به آن است؛ چرا که شعار کهن سوسیال دموکراسی، تلاش برای برابری است. گذشته از این مسئله که این شعار پرجاذبه تا چه اندازه توفیق عمل یافته است، مفهوم کلماتی هم چون (فرصت ها)، (مردم یا افراد یک جامعه)، (آزادی ها) و (ارزش های اجتماعی)، یعنی ارکان این تعریف، نیازمند توضیح است.
از آن جا که در دهه های اخیر دموکراسی بیش از هر زمان دیگری مطرح شده و قداست ویژه ای به خود گرفته است، هر بلوک و جناحی، بدون توجه به کاستی های آن، می کوشد خود را به آن، یا آن را به خود منتسب نماید؛ تا آن جا که بعضی از رژیم های دیکتاتوری، توتالیتر و استبدادی نیز واژه ی دموکراتیک را، به منظور حل مشکل خود، پسوند یا پیشوند نام خویش قرار داده اند؛ حال آن که ممکن است مشکل دو چندان شود. دو مثال روشن و برجسته ی کاربرد این واژه عبارت اند از: (سوسیال دموکراسی) و (لیبرال دموکراسی) که هر کدام موارد استعمال فراوان دارند.
مائوتسه تنگ، رهبر انقلاب چین، بر این باور است که رفتارهای لیبرالیستی حداقل در ده گونه از موارد نفاق به طرز غیرصادقانه ای ظاهر می شود.[7]
خلاصه این که به گفته ی برخی (در ادبیات چپ، لیبرال به کسی گفته می شود که طرفدار آشتی طلبی غیراصولی به ضرر اندیشه های مارکسیستی، نرمش بی جا در مقابل خطا، رفتار غیراصولی، سازشکاری و ریاکاری باشد).[8]
اما تعریف غرب گرایانه و لیبرال دموکراسی به گونه ی دیگری است. کارل کوهن،[9] دموکراسی را (حکومت به وسیله ی مردم) می داند و همان گونه که معروف است، آبراهام لینکن آن را (حکومت مردم، به وسیله ی مردم، برای مردم) می دانست. پریکلس[10] می گفت: (حکومت ما دموکراسی نامیده می شود؛ زیرا اداره ی آن در دست بسیار است، نه در کف اندک.) عبدالفتاح شهاده نیز در کتاب دموکراسی، ساده ترین شکل دموکراسی را (حکومت مردم به وسیله ی مردم) لحاظ کرده، درباره ی نسبت آن با آزادی بحث می کند.[11] دیوید بیتهام و بویل معتقدند که (دموکراسی مفهومی مطلق نیست و کشوری را می توان دموکراتیک نامید که حکومت آن از طریق رقابت در انتخابات به مسند قدرت رسیده و مسئول پاسخ گویی به مردم باشد و تمامی افراد بزرگ سال آن کشور از حق مساوی انتخاب کردن و کاندیدا شدن برخوردار باشند و در آن قانون متضمن حفظ حقوق مدنی و سیاسی باشد.)[12] در عین حال، جووانی سارتوری[13] معتقد بود: (دموکراسی نام پرطمطراق چیزی است که هرگز وجود نداشته است).[14]
از چکیده ی تعریف های بالا می توان به مشهورترین تعریف دموکراسی پی برد که عبارت است از: (حکومت اکثریت)؛ بنابراین از میان تعاریف موجود برای این واژه، این تعریف را مناسب تر یافتیم. برخی نخواسته اند تعریف دموکراسی به حکومت اکثریت را بپذیرند، امّا بی درنگ در دام آن گرفتار آمده اند.
بیتهام و بویل می گویند:
عموماً این تصور غلط بین مردم وجود دارد که دموکراسی را با حکومت اکثریت برابر می دانند. اگر دموکراسی را به معنای دقیق کلمه، حکومت مردم بدانیم، باید معنایش حکومت کل مردم باشد، نه حکومت بخشی از مردم بر بخشی دیگر؛ به عبارت دیگر، می توان گفت ویژگی مهم دموکراسی، حق تصمیم گیری ای است که همه به تساوی از آن برخوردارند، در حالی که تصمیم گیری اکثریت تنها تمهیدی آیین نامه ای برای حل و فصل اختلافات در زمانی است که دیگر روش ها (مثل: مذاکره، تجدید نظر و مصالحه) به نتیجه نرسیده اند. بی شک، گردن نهادن به تصمیم اکثریت، دموکراتیک تر از این است که به اقلیت امکان داده شود که در مورد خواسته های اکثریت حکم کنند یا مانع تحقق آن شوند؛ امّا حکومت اکثریت از این جهت که باعث ناتوانی اقلیت می شود و هیچ حقی برای مشارکت در تصمیم گیری برای آن ها قایل نمی گردد، باید تمهیدی ابتدایی و فوری برای تصمیم گیری قلمداد شود، نه حدّ اعلای آنچه دموکراسی می طلبد.[15]
چنان که مشاهده شد این نگارندگان ابتدا حکومت کل مردم را به عنوان یک ایده آل مطرح کردند، امّا بلافاصله اعتراف نمودند که این یک تصور ایده آلیسیتی و مدینه ی فاضله از دموکراسی است، در حالی که در عمل چیزی جز حکومت اکثریت نیست. کسان دیگری با زیرکی بیشتر به این تعریف پرداخته اند ولی در عین حال حاکمیت اکثریت از لابه لای این تعریف نمایان است: (دموکراسی، بر حسب یکی از تعاریف آن، مجموعه ای از نهادهاست که هدف آن به حداقل رساندن خطاهای اداری و سیاسی جامعه از طریق به حداکثر رساندن مشارکت عامه و تقلیل نقش شخصی فرد در اتخاذ تصمیمات سیاسی است).[16] در کتاب فرهنگ علوم سیاسی، در تعریف دموکراسی آمده است:
دموکراسی (یا) مردم سالاری، از انواع حکومت است و وجه مشخصه ی آن اعلام رسمی اصل تبعیت اقلیت از اکثریت و به رسمیت شناختن آزادی و حقوق مساوی افراد جامعه است. رژیم حکومتی که در آن، قدرتْ ناشی از ملت است.[17]
بنابراین معنای مشهور دموکراسی همان (حاکمیت اکثریت) است. در عین حال، نه اندیشمندان بر این معنا اجماع نظر دارند و نه این معنا را همگی خوش تر دارند! در صفحات بعدی به پاسخ این پرسش که (آیا حکومت دموکراسی حقیقتاً همان حاکمیت اکثریت است؟) خواهیم پرداخت، لکن در این قسمت چنین نتیجه می گیریم که شفاف ترین پاسخی که می توان برای پرسش از ماهیت دموکراسی بدان دست یافت، (حکومت همه) است و چون این مسئله در عمل محال است، باید در مقام اجرا به رأی اکثریت تن داد، هر چند این اکثریت عبارت باشد از نصف به علاوه ی یک، در مقابل نصف منهای یک، که اقلیت نام دارد.
آن گاه اتفاق تازه ای روی خواهد داد؛ یعنی حملات بر دموکراسی بی اندازه می گردد و دفاع ها نیز از آن بی جان می شود؛ به عبارت بهتر، تنها وجه دفاع در این صورت آن است که به دیگران گفته شود که چنانچه شما راه بهتری می شناسید ارائه کنید وگرنه دموکراسی بهترین طریق استیفای حقوق جامعه است؛ یعنی حکومت به شیوه ی دموکراسی، از باب ناچاری و به دلیل نیافتن راهی بهتر، ضروری به نظر می رسد؛ در حالی که اگر شیوه ی پسندیده تری یافت شود، استفاده از دموکراسی غیرعاقلانه و حتّی ظالمانه خواهد بود.
پی نوشتها:
[1]. democracy
[2]. دیوید هیلد، مدل های دموکراسی، ترجمه ی عباس مخبر، ص 14.
[3]. DEMOS
[4]. Kratein
[5]. کارل کوهن، دموکراسی، ترجمه ی فریبرز مجیدی، ص 21.
[6]. داریوش آشوری، فرهنگ سیاسی، ص 78.
[7]. علی آقا بخشی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص 345، ش 1682.
[8]. همان.
[9]. CARL COHEN.
[10]. Pericles.
[11]. abdulfattah shahada. democracy, p. 9.
[12]. دیوید بیتهام و کوین بویل، دموکراسی چیست؟، ترجمه ی شهرام نقش تبریزی، ص 18.
[13]. Givani Sartori
[14]. گی ارمه، فرهنگ و دموکراسی، ترجمه ی مرتضی ثاقب فر، ص 20.
[15]. دیوید بیتهام و کوین بویل، دموکراسی چیست؟، ص 39.
[16]. عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، ص 269.
[17]. علی آقا بخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص 76.
منبع: اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین